فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

یاد سال های قبل بخیر...

ماه رمضون اومده.صبح یادم نمیاد که روزه هستم .نه اینکه صبحونه بخورم .عادت ندارم. اما انگار ماه رمضون بدون خوردن سحری ماه رمضون نمیشه .انگار اصلا گشنه نمیشم .   

 

غذای افطاری که می پزم یه کاسه ( کستر) برای مادرم کنار میذارم.نمیدونم چرا یاد مادرم ناخوداگاه بغض تو گلوم می کاره .پر میزنم به گذشته. اون موقع که جمعمون جمع بود . هنوز خواهر وبرادرا ازدواج نکرده بودن. با صدای اروم مادر بیدار میشدیم . سفره ی اماده وما اماده تر برا ی خوردن سحری. نمیدونم نصف شبی چه مطلب خنده داری بود که مدام پای سفره میخندیدیم .اصلا کوچکترین بهانه برای ما موجب خنده میشد.چه سرخوش ودلخوش بودیم. 

 

هرکدوم از ما که از پای سفره کنار می رفت با سرزنش مادر مواجه میشد: خجالت بکش با این غذا خوردن میخوای روزه بگیری.وحتی همین کلام مادر بهانه ای بود برای خندیدن.سفره جمع میشد.وچه بی انصاف بودیم ما حتی یک تشکر خشک وخالی نمیکردیم از مادر . او که راضی نمیشد ما غذای سرد بخوریم. نصف شب بیدار میشد وغذا می پخت. با اون پادرد وکمردرد. . 

  

چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزا . حالا مادر زمینگیر شده .ودلخوش به اینکه ما شب به شب سری بهش بزنیم.تا باز هم برامون دلسوزی کنه. چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده. وچقدر اینروزا بغض مرتب بهم سر میزنه.مادر دیگه چشماش کم سو شده. دست وپاهاش قوت نداره .هوش وحواسش کمتر شده وحتی حرف زدنش کند شده. اما هنوز نگاه مهربونش نگران ماست. هنوز بودنش باعث جمع شدن ماست. ماه رمضون اومده. اما من هنوز دلگیر اون رمضونایی هستم که با صدای مادر پای سفره سحری مینشستم. کاش زمان به عقب برمیگشت.  

  

 

 

                                              به قلم زینب سهولی/مربی فرهنگی مرکز دیر 

رمضان

                     

                       

بوی یاس و شمیم رمضان دارد می آید . ای کاش این رمضان ، خانه دلمان تهی از هر گناه و سیاهی گردد، دستها پر از عطر حضور دعا شود ، قلبها بسوی نور و انتظار مان پر از فرداهای روشن باشد. 

تسبیح تنهایی مان سرشار از ذکر حق و دلهای پر از بیم و امیدمان در تمنای گشایش درهای رحمت بسوی آسمان پر می کشد. آری رمضان می آید صدای پای آشنایش بر کوچه خاطراتمان نرم نرم به گوش می رسد و مناجات خوانهای بی قرار ، عاشقانه تراز پیش دلهایمان را پریشان تر می سازند ، دست نوازش خدا دگر باره گره از زبان پر از گناهمان می گشاید و دلهای درویش مستمندمان در تمنای میهمانی بیکران یزدان با لحن خوش آهنگ اذان چه زیبا پناه داده می شود و اشکهای گرم و پر از حسرت دیدگان خطاکار و دلهای در بند گناه ، پشیمان تر از پیش، نگاه پر از عطوفت حق را طلب می کند .  

 

آری رمضان چه صمیمانه شفیع دلهای غربت زده ای می گردد که خوبیهای دنیوی آنها را به اسارت غفلت کشانده بود. 

چه خوش و بی صدا می آید و چشمان پر از انتظارمان در شوق آمدنش ثانیه ها را یکی پس از دیگری می کاود . ای کاش این رمضان ، سفره های دلمان ساده تر از پیش گشوده شود.

  

الهام بهروزی

مربی ادبی کلاسهای تابستانه

کانون اهرم  

رحلت امام

  

 

  

 

بابا خداحافظ...!

نامه ی خدا

قاصدکی امروز صبح پشت در بود. چیزی با خود داشت . شاید خبری؛ شاید حرفی ؛ چیزی . شاید هم نامه ای از خدا برای تو . آن را بخوان . بلند بخوان . بگذار پر شوم از حرف ها ی خدا:  

 

 

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود. 

 

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است  

 

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. 

 

دلتنگی هایت را از خودت بپرس. 

 

و نگران هیچ چیز نباش! 

 

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! 

 

اما من نمی خواهم تو همان باشی! 

 

تو باید در هر زمان بهترین باشی. 

 

نگران شکستن دلت نباش! 

 

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند و جنسش عوض نمی شود ... 

 

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ... 

 

و تو مرا داری ...برای همیشه! 

 

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ... 

 

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ... 

 

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام! 

 

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم! 

 

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ... 

 

می خواهم شاد باشی ... 

 

این را من می خواهم ... 

 

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا. 

 

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) 

 

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ... 

 

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. 

 

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟ 

 

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! 

 

فقط کافیست خوب گوش بسپاری! 

 

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن! 

 

 

 

                 پروردگارت ...

               با عشق !