ماه رمضون اومده.صبح یادم نمیاد که روزه هستم .نه اینکه صبحونه بخورم .عادت ندارم. اما انگار ماه رمضون بدون خوردن سحری ماه رمضون نمیشه .انگار اصلا گشنه نمیشم .
غذای افطاری که می پزم یه کاسه ( کستر) برای مادرم کنار میذارم.نمیدونم چرا یاد مادرم ناخوداگاه بغض تو گلوم می کاره .پر میزنم به گذشته. اون موقع که جمعمون جمع بود . هنوز خواهر وبرادرا ازدواج نکرده بودن. با صدای اروم مادر بیدار میشدیم . سفره ی اماده وما اماده تر برا ی خوردن سحری. نمیدونم نصف شبی چه مطلب خنده داری بود که مدام پای سفره میخندیدیم .اصلا کوچکترین بهانه برای ما موجب خنده میشد.چه سرخوش ودلخوش بودیم.
هرکدوم از ما که از پای سفره کنار می رفت با سرزنش مادر مواجه میشد: خجالت بکش با این غذا خوردن میخوای روزه بگیری.وحتی همین کلام مادر بهانه ای بود برای خندیدن.سفره جمع میشد.وچه بی انصاف بودیم ما حتی یک تشکر خشک وخالی نمیکردیم از مادر . او که راضی نمیشد ما غذای سرد بخوریم. نصف شب بیدار میشد وغذا می پخت. با اون پادرد وکمردرد. .
چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزا . حالا مادر زمینگیر شده .ودلخوش به اینکه ما شب به شب سری بهش بزنیم.تا باز هم برامون دلسوزی کنه. چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده. وچقدر اینروزا بغض مرتب بهم سر میزنه.مادر دیگه چشماش کم سو شده. دست وپاهاش قوت نداره .هوش وحواسش کمتر شده وحتی حرف زدنش کند شده. اما هنوز نگاه مهربونش نگران ماست. هنوز بودنش باعث جمع شدن ماست. ماه رمضون اومده. اما من هنوز دلگیر اون رمضونایی هستم که با صدای مادر پای سفره سحری مینشستم. کاش زمان به عقب برمیگشت.
به قلم زینب سهولی/مربی فرهنگی مرکز دیر
شیطونه میگه....[شیطونک]
وبلاگه خوشمزه تو از باحالیش بخورم
به من هم سر بزن
سلام سلام صد تا سلام
ننه خورشید نقاشی های جدید ی از بچه ها با موضوع نماز گذاشته و از شما دعوت می کنه تا به دیدن نقشی ها بیاید
حضور سبز شما باعث خوشحالی ماست
پس
بی صبرانه منتظر این حضور سبز خواهیم ماند
قشنگ بود به وبم سربزنید خوشحال می شم.
سلام خوشحال میشم به وبلاگم بیاید .