فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

موشی دم بریده

  

 

 

  

 

 

بابام برام خریده
بلوز رنگ رنگی
روش عکس موشی داره
موش موشک   قشنگی    

 


وقتی اونو می پوشم
روی سینه ام میشینه
هرکاری انجام میدم

میشنوه و میبینه   

 


دیروز اونو پوشیدم
رفتم برای ناهار
گفتم مامان زودی باش

غذای من رو بیار 

 


اون نمی خورد غذا رو
شاید خجالتی بود
یا مثل من عاشق
سوپ و اسپاگتی بود   

 

 هر چی که من می خوردم
به موش موشی می دادم
دور از چشم مامانم
تو دهنش می ذاشتم   

 

 سفره که جمع و جور شد
مامان جونم منو دید
حسابی داد و قال کرد
بیچاره موشی ترسید   

 

 با اینکه مادر من
از پسرش رنجیده
دلم خوشه که سیره
موشی دم بریده 

   

 

                                         کبری حسینی/ مربی هنری مرکز دیلم 

رحلت امام

  

 

  

 

بابا خداحافظ...!

میلاد حضرت زهرا(س) و روز مادر

 شعر اعضای نوجوان به مناسبت روز مادر  

  

1 -به حضرت زهرا(س):   

ای عشـق مـن ای بـرتـر از رؤیـای مـن
ای تسـلی بخش در شب های من

ای که تو هسـتی نوید زنــدگی
کاشتــی در مــن امیــد زنـدگی

ای کــه در ایــمان و تقــوا بــرتـری
الگوی زن ها تو هستی ؛سروری   

  

                                                       فاطمه پورشمس /عضو ادبی مرکز اهرم   

  

 

  

 2- به مادر که خود معنای زندگی است:

 

         

  

 

 

                                                       هانیه شیخیانی/ عضو ادبی مرکز خورموج

 

نامه ی خدا

قاصدکی امروز صبح پشت در بود. چیزی با خود داشت . شاید خبری؛ شاید حرفی ؛ چیزی . شاید هم نامه ای از خدا برای تو . آن را بخوان . بلند بخوان . بگذار پر شوم از حرف ها ی خدا:  

 

 

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود. 

 

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است  

 

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. 

 

دلتنگی هایت را از خودت بپرس. 

 

و نگران هیچ چیز نباش! 

 

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! 

 

اما من نمی خواهم تو همان باشی! 

 

تو باید در هر زمان بهترین باشی. 

 

نگران شکستن دلت نباش! 

 

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند و جنسش عوض نمی شود ... 

 

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ... 

 

و تو مرا داری ...برای همیشه! 

 

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ... 

 

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ... 

 

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام! 

 

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم! 

 

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ... 

 

می خواهم شاد باشی ... 

 

این را من می خواهم ... 

 

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا. 

 

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) 

 

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ... 

 

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. 

 

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟ 

 

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! 

 

فقط کافیست خوب گوش بسپاری! 

 

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن! 

 

 

 

                 پروردگارت ...

               با عشق !

سخن زیبا

 

  

 

 

زمان استادبزرگی است که بسیاری ازمشکلات را حل می کند.  

                    

                                                                         کرنی