فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

صدیقه درویشی (بردخون)

 داستانی که در زیر می خوانید، داستانی است به قلم همکار خوبمان  خانم "صدیقه درویشی" از مرکز بردخون که  در مسابقه بازنویسی و باز آفرینی متون کهن به عنوان اثر برتر معرفی شد و از مدیریت آفرینش های ادبی و هنری لوح تقدیر گرفت.  

این داستان "رفیق شاکی" است از کتاب هشت بهشت گزیده گلستان سعدی به کوشش دکتر حسن ذوالفقاری  برای گروه سنی " د و هـ ". 

آفرین بر قلم توانای خانم درویشی! 

آفرینش های ادبی برای ایشان افق های روشن آینده را آرزومند است...      

 

                                                  دردسرهای ریاست    

                                           

  

منزل ما در یکی از محله های دنج شهر بود خانه ای با چند اتاق تو در تو با پنجره های مشبک ورنگی که در فصل تابستان بسیار به کار می آمد . 

 

 

در یکی از روزهای گرم تابستان تنها در اتاق نشسته بودم کتابی در دست داشتم وآن را مطالعه می کردم پنجره روبروی درحیاط باز بود نسیمی  ملایم به اتاق می آمد وبه هوای گرم آن لطافت و خنکی می بخشید ناگهان صدای درچوبی حیاط بلند شد انگار که منتظر کسی باشم با خوشحالی از جا پریدم از زیر درختان قدکشیده حیاط که با هر وزش نسیم شاخ و برگ خود را تکان می دادند گذشتم در را باز کردم بوی آشنایی به مشام دلم خورد یکی از دوستان قدیمی را روبروی خود دیدم با خوشحالی او را در آغوش گرفتم و گرم سلام واحوالپرسی شدم و او را به داخل منزل دعوت کردم.  

 

 مدتها بود که او را ندیده بودم ازاو پرسیدم :چطور شد که به یاد ما افتادی مدتها از تو بی خبر بودم چند بار هم سراغت را از دیگر دوستان گرفتم اما نشانی از تو به دست نیاوردم.   

 

 دوستم آهی کشید وگفت :ما همیشه به یاد شما هستیم اما گرفتاریها آنقدر زیاد است که فرصت نمی کنیم به همدیگر سر بزنیم در حال حاضر مشکلی برایم پیش آمده به حضور شما آمده ام تا در این زمینه با شما حرف بزنم وبرای رفع مشکل از شما راهنمایی و کمک بخواهم .

  

 پاسخ دادم اگر کاری از دست من بر بیاید دریغ نمی کنم من سر تا پا گوشم و او لب باز کرد وگفت :راستش مدتهاست که کار درست وحسابی ندارم با داشتن چند سر عائله واین در آمد کم زندگی برایم دشوار است بارها با خود فکر کرده ام که به شهر دیگری نقل مکان کنم تا در آنجا دور ازچشم آشنایان با هر وضعیتی که هست بسازم وکسی مرا نشناسد ولی باز هم از سرزنش اطرافیان میترسم که برایم حرف در بیاورند که فلانی در حق خانواده اش ظلم میکند به هر جهت با مختصر آشنایی که از تواناییهای خود دارم احساس می کنم در کار حسابداری سر رشته دارم ومیتوانم در این زمینه خوب کار کنم واز آنجا که میدانم شما در نزد بزرگان مملکت دارای مقام و منزلتی هستید نزد شما آمده ام تا به کمک شما شغلی برای خود دست وپا کنم و مطمئنم که اگر شما سفارش مرا بکنید این کار شدنی است وکسی درخواست شما را روی زمین نمی گذارد و چنانچه زمینه این کار فراهم شود و خیالم از این بابت راحت گردد تا آخر عمر مدیون شما خواهم بود . 

 

 کمی مکث کردم وبه او گفتم : کار حسابداری ورسیدگی به امور خزانه داری برای تو دو نتیجه دارد که هم مایه بیم است و هم امید از آن جهت که شما را از نظر مالی تامین می کند مایه امید است اما مشکلاتی نیز دارد وآن هم بیم جان و از دست رفتن آبرو وحیثیت که این یکی مهمتر است  حالا خوب فکر کن . 

 

 دوستم با ناراحتی به من نگاه کرد وگفت :من منظور شما را نمی فهمم من امیدوار بودم که به من کمک کنی به او گفتم حکایتی را برایت نقل میکنم امیدوارم که منظورم را درک کنی:

  

"شخصی روباهی را در حال فرار دید که بسیار مضطرب و پریشان بود به او گفت چه چیزی باعث ترس و ناراحتی و فرار  تو شده است روباه پاسخ داد شنیده ام که شتر را به بیگاری میگیرند وبا همه کاری که انجام می دهد به او مزدی نمیدهند شخص گفت ای نادان شتر چه مناسبتی با حال تو دارد روباه گفت ساکت باش شاید فکر کنند من شتر هستم واشتباهی گرفتار شوم آن وقت تا بیایم ثابت کنم که شتر نیستم کار از کار گذشته است . "

  

  این هم از حکایت روباه اما دوست خوبم من می دانم تو آدم مومن درستکار و امانتداری هستی اما عیبجویان خرده گیر و حسودان خدا نشناس در کمین هستند که تو را زمین بزنند آنها چشم دیدن پیشرفت تو را ندارند وبرای رسیدن به هدف خود نزد وزیر از تو بد گویی می کنند و چون امور خزانه داری به دست تو است تو را متهم می کنند وبر خلاف آن چه که هست گزارش میدهند تا تو بیایی ثابت کنی که بی گناه هستی گناهکار شناخته شده ای پس مصلحت در این می بینم که با قناعت زندگی کنی ودر فکر کار بی درد سری باشی به قول معروف در دریا منافع بسیاری هست ولی اگر می خواهی سالم باشی باید در کنار آن زندگی کنی نه در درون آن اگر از من می شنوی از این شغل بر حذر باش . 

 

 دوستم تا این حرفها را از من شنید ناراحت شد واخم کرد وسخنان من باعث رنجش او گردید وگفت من این نظر شما را قبول ندارم واز شما انتظار بیشتر داشتم  . 

 

 

دیدم اگر برایش کاری نکنم نصیحت مرا به پای غرض می نویسد وباعث کدورت می گردد به همین خاطر به او قول دادم که برایش کاری انجام دهم  فردای آن روز نزد وزیر خزانه داری رفتم ودوستم را معرفی کردم از پاکی ودرستی کارش و زرنگی او واین که استحقاق این کارها را دارد برایش حرف زدم و از آن جا که از قبل با وزیر آشنایی داشتم درخواستم را رد نکرد  ودر قسمتی از امور خزانه داری او را به کاری منصوب کرد مدتها گذشت حسن کار او را دیدند واز او خوششان آمد کاری بالاتر به او دادند وهمینطور در حال ترقی وپیشرفت بود تا اینکه از نزدیکان ومشاوران وزیر شد وقتی از جریان با خبر شدم بسیار خوشحال شدم واز این بابت خیالم راحت شد  .  در همان روزها به سفر حج رفتم وقتی که بر گشتم دوستم به استقبالم آمد اورا پریشانحال دیدم لباسی مندرس به تن داشت و بسیار ناراحت وغمگین بود گفتم اتفاقی افتاده است ؟ 

 

 

آهی کشید وگفت :همانطور که پیش بینی کردی درست از آب در آمد گروهی بر من حسادت کردند و به من تهمت خیانت زدند وزیر نیز برای کشف حقیقت تلاشی نکرد سایر همکاران ودوستان که از حقیقت با خبر بودند از ترس ساکت شدند وحرفی نزدند ومن درزندان به انواع شکنجه های جسمی و روحی محکوم شدم وکسی برایم کاری نکرد این روزها که خبر بازگشت حاجیان رسید مرا آزاد کردند ودر عوض اموالم را مصادره کردند. 

  

 

بسیار ناراحت شدم وگفتم آن زمان نصیحت مرا قبول نکردی به تو گفتم این کار مانند کار بر روی دریاست هم خطرناک است هم سودمند یا اینکه صاحب گنج میشوی ویا اینکه گرفتار باد وبوران و غرق می شوی به هر جهت صلاح ندیدم بیشتر از این او را ناراحت کنم و نمک روی زخمش بپاشم و فقط به همین چند جمله اکتفا کردم که اگر به نصیحت افراد خیرخواه گوش نکنی اسیر اشتباهات خود می شوی ودر انجام هر کاری ظرفیت و توانایی خود را در نظر بگیر اگر تحمل سختیها را نداری خودت را به سختی نینداز. 

 

 

تهیه کننده :صدیقه درویشی مربی مسئول مرکز بردخون 

گروه سنی: "د و ه"

نظرات 6 + ارسال نظر
مدنی پور سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

با سلام و خدا قوت
لطفا در پاراگراف اول کلمه بردخون را اصلاح فرمایید.

سلام استاد
از تذکر به جا و دقت نظر تان ممنون

آرزو چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام امیدوارم که مربیان کانون همیشه پرکار و موفق باشند به خانم درویشی همکار عزیزم هم تبریک میگم

امیرپور چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ

مربیان کانون همشه جزء بهترین ها هستند. چراکه برای پرورش تفکر اعضا وخودشان از هیچ خدمت وتلاشی فرو گذار نیستند . برای این دوست بزرگوار که همت بلندش نشان از عشق به کار وحرفه اش است آرزوی سربلندی می کنم واز خداوند می خواهم که در فعالیتهای کانون وزندگی همیاروکمک رسانش باشد.

نامجوزحمتکش یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.bordekhoun.blogfa.com

سلام

یاسر احمدی دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

عغ

ج.د سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ

سلام.صدیقه درویشی معروف چه نسبتی با شما دارد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد