فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

فانوس

آفرینش های ادبی استان بوشهر

داستان بهشت

داستانی که در پایین می خوانید نوشته ی "آناهیتا یزدان شناس" عضو ادبی مرکز شماره ۲ بوشهر است که ۸ سال دارد  و در کلاس دوم دبستان درس می خواند. این داستان آناهیتا در مسابقه سراسری "بهشت" شایسته تقدیر شناخته شد و آناهیتا از مدیر آفرینش های ادبی و هنری لوح تقدیر و جایزه گرفت. آفرین به آناهیتا و آفرین به نوشته های زیبایش! 

 

 

 

 

به نام خدا    

یک روز خدا با خودش گفت :" بروم به بهشت زیبا سری بزنم و فرشته ها را ببینم."   

  

خدا بهشت را آفریده است . بهشت خیلی قشنگ است و در آسمان است . بهشت درخت های بلند و پراز برگ دارد. روی شاخه آنها شکوفه های سفید و صورتی است که بسیار خوشبو هستند. پروانه ها روی گلهای رنگارنگ و قشنگ می نشینند و می چرخند. در بهشت رودخانه هم هست و صدای آب خیلی زیباست .    

  

 اما آن روز که خداجون به هشت آمد دید که همه فرشته ها غمگین هستند و یک گوشه های آرام نشسته اند . خداگفت: " چه شده؟ شما که همیشه شاد بودید حالا چرا اینطور غمگین هستید؟"  

  

یکی از فرشته های زیبا گفت: " ما از شما خجالت می کشیم برای اینکه شما به ما گفته بودید که برایتان از کارهای خوب آدم ها بنویسیم اما ما نتوانستیم ؛ برای اینکه هیچ کدام از آدم ها خوبی نکرده اند."   

 

خدا گفت:" چرا اینطور می گویید؟"   

 

یک فرشته که بالش صورتی بود گفت:" من به زمین رفتم و کنار آدم ها قرار گرفتم آنها کارهایی می کنند که اگر بگویم شما دلتان میگیرد." 

  

یک فرشته هم که بالهایش یاسی بود به خدا جون گفت:"ما دلمان نمی خواهد که دل شما بگیردآخر شما بهشت را برای آدم های خوب که کارهای خوبی می کنند آفریده اید اما حالا هیچ کدام از آنها کار خوب و زیبایی نکرده است."     

   

خدا گفت:" شما راست می گویید اما من دلم نمی خواهد از بدی های آدم ها چیزی بشنوم .اما من خیلی صبورم شما بگویید آنها چه کارهایی کرده اند؟"     

 

فرشته بال صورتی گفت:"من به یک مدرسه رفتم و دیدم چند نفر یک دختر را که درسش خوب نبود مسخره کردند و او را نیشگون گرفتند."   

     

فرشته بال یاسی گفت:" من از تلویزیون دیدم که آدم های خیلی بدی هستند که روی خانه های خیلی از بچه ها بمب می اندازند .بچه ها پراز خون شده بودند و گریه زیادی می کردند. مادرهایشان هم گریه می کردند . تازه  آنها را از خانه هایشان بیرون هم کرده بودند ."     

 

بعد هم فرشته ها گریه کردند وآنقدر گریه کردند که در بهشت باران زیادی آمد.  

  

خداجون آرام گفت:" گریه نکنید شاید یک روزی همه بدانند که باید به همدیگر خوبی کنند . باید صبر کنیم اما امروز یک روز خوب است شما دوباره به زمین بروید و ببینید که آدم ها کارهای خوبی هم میکنند."      

فرشته ها به زمین رفتند و وقتی به بهشت برگشتند خیلی خوشحال بودند آنها به خداجون گفتند که آدم ها کارهای خوبی هم می کنند و به همدیگر خوبی و مهربانی می کنند.   

 

فرشته بال صورتی گفت:"خدای عزیز من دوباره به مدرسه رفتم و دیدم که یک دختر مهربان آن دختر تنها را دوست داشت و کمک کرد تا مشق هایش را خوب بنویسید و در زنگ تفریح هم مواظب بودتا کسی به او تنبل نگوید."  

 

فرشته بال یاسی گفت:" من هم یک مادربزرگ را دیدم که وقتی نشسته بود و نماز می خواند کمر و شانه هایش تکان می خورد . چادر او روی صورتش بود اما من دیدم که دارد گریه می کند و برای بچه هایی که خانه ندارند دعا می خواند."      

یک فرشته گفت :"من هم یک مامان و دخترش را دیدم که یواشکی یک عالمه لباس و خوراکی های خوشمزه برای بچه هایی که همه شان بدون بابا و مامان هایشان در یک خانه هستند بردند و و یواشکی هم برگشتند تا نکند که آن بچه ها خجالت بکشند که چرا خودشان مامان و بابا و پول ندارند تا خودشان این چیزهای قشنگ را بخرند."    

  

خدا خیلی خوشحال شده بود. خداگفت :" چقدر خبرهای خوبی برای من آوردید حالا دیدید که آدم ها خوبی هم می کنند.این بهشت را من برای آنها آفریده ام برای اینکه خیلی دوستشان دارم و آن ها هم مرا دوست دارند برای اینکه به همدیگر مهربانی می کنند."    

 

فرشته ها هم خوشحال شدند . آنها بال هایشان را باز کردند و خیلی آرام و قشنگ می چرخیدند و شعرهای قشنگ می خواندند. 

نظرات 8 + ارسال نظر
یزدان شناس یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ http://ohb-tahlil.blogsky.com

دست دختر گلم درد نکنه. خیلی زیبا و قشنگ نوشتی.
از شما هم ممنونم که این مطلب رو در وبلاگ قرار دادید.

واقعا دست آناهیتا خانم درد نکنه
آفرینش های ادبی بهترین ها را برای آناهیتا آرزو دارد

آشنا یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام. راستش شنیدیم خانم صدیقه درویشی در مسابقه ادبی باز افرینی متون کهن مقام کسب کرده و جایزه هم برده کاش میشد اسمی از ایشان توی وبلاگتون زده میشد تا کی....

سلام دوست آشنای من
بله، خدا رو شکر دوست خوب من و همکار خوب شما خانم صدیقه درویشی توانسته اند مقام کسب کنند و این مایه افتخار ما و دوستان هم استانی است . مطمئن باشید که به این فکر بوده ایم در حال حاضر منتظر رسیدن اثر خانم درویشی هستیم که هنوز متاسفانه به دستمان نرسیده .به محض رسیدن از این اثر توانا در وبلاگ آفرینش های ادبی تجلیل خواهد شد . از پیشنهاد شما هم متشکریم.

شاپرکا یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://dayyeradabi.blogfa

سلام خسته نباشید .بچه های دیر هم منتظر دیدن اثار خود توی وبلاگ ادبی هستند.

سلام بر بچه های توانای دیر
ای به چشم
حتما

آشنا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام صبح به خیر . به نظر من اگر نامی از خانم درویشی برده می شد(به روز)بهتر از این است که یک ماه بعد آثار ایشان در وبلاگ زده شود.مثل خبری که در وبلاگ استان زده اید:(سه مربی از استان بوشهر برگزیده مسابقه تجربه های خلاق شدند).ما که آثاری از این سه مربی تو وبلاگ ندیدیم.

سلام دوست آشنای من!
از اینکه برای مربیان و کار آنها اهمیت قائلید ممنونیم.
از پیشنهاد شما هم بار دیگر تشکر می کنم ولی باور بفرمایید معرفی هنرمند همراه با معرفی اثر هنری تاثیر بیشتری خواهد داشت. در این روش همکاران خوب ما با نمونه کار و نحوه کار آشنا می شوند و این شاید ترغیب ؛ انگیزه و تشویقی برای آنها باشد در نوشتن.
هدف ما بهترین ها برای همکاران و استان عزیزمان است
.
.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
.
.
از اینکه با ما و با فانوس هستید خوشحالیم
موفق باشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ق.ظ

با سلام
زمانیکه متن زیبای آناهیتا کوچولو ؛ دوست بزرگم رو خوندم احساس خوش افتخار بهم دست داد ودانستم که الحق تربیت شده ی مادری خوش ذوق همچون خانم ناجی و پدری مهربان وهنردوست همچون آقای یزدان شناس می باشد وباعث خوشحالی است که یک نویسنده کوچک با افکاری بزرگ به جمع کانونی ها اضافه شد.
***‌‌ با آرزوی موفقیت وشاد بودن برای دختر عزیزم آناهیتا خانم گل گلاب ***

ناجی چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ب.ظ http://prologue.blogsky.com

سلام
خانم رسولی عزیز از شما و نیز هزاران بار از خانم جهان افروزیان نازنین به خاطر حسن توجه تان و نیز ارج گذاشتن به تخیل و خلاقیت های اعضا کوچک ما / با قلب های بزرگ و بی ادعایشان/ و نوشته های معصو مانه شان بسیار سپاس گزارم .
دستهای مهربان شما را به گرمی می فشارم .

سلام بر خانم ناجی عزیز!
من فقط به وظیفه ام عمل می کنم
پاینده باشید

آناهبتا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام
خانم رسولی عزیزم من شما را خیلی دوست دارم که نوشته ی منو اینجا نوشتید خیلی خوشحالم کردین این روزها که دیگه مدرسه نمیرم هر روز میام کانون من توی کتابخوانی هم انتخاب شده ام و یک دفتر دارم که توی اون شعر و داستان و نمایشنامه می نویسم اگه وقت داشتین اونا رو بخونین مامان میگه شما شاعرید خوش به حالتون دوستتان دارم خدا حافظ.

سلام آناهیتا جان
خوبی عزیزم؟
من هم دوستت دارم به اندازه عددهایی که بلدی بشماری
راستی تا چند بلدی بشماری؟
دست گلت درد نکنه که داستان قشنگت رو دادی بابا برای من بیاره تا بزارمش توی وبلاگ
پیش من هم بیا. باشه؟ آفرین
منتظر کارهای جدیدت هستم خانوم گل

طناز جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://sunyavareh.blogfa.com

افرین به اناهیتا
داسنانش هم مثل خودش عالـــه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد